از خود عالمی بخواه از عالمی هیچ…..

دیشب ساعت دو خوابیدم ساعت پنج هم بیدار شدم از صبح بی جون بیخوابی دیشبم ولی تا بچه ها نخوابن نمیتونم با خیال راحت بخوابم 

شام هم ندارم دارما ولی دلم میخواد الان میخوش بودم اصلا اونجا هم نبودم 

مثلا اصفهان بودم یه ظرف بزرگ الویه مصطفی برای من بود ولی الان هیچکدوم نیست غذای خودمم دلم نمیخواد 

آهان یه غذائی هست مشهد اونم اگه بود خیلی خوب بود 

ای بابا 

برم از روزگار بگم دختر نوجوانم غوغا کرده دو روزه پیله کرده پرونده من را بگیر بیر مدرسه دولتی فکر کنید تا الان یک روز دولتی نبوده 

حالا میپرسی دلیلت چیه خدا شاهده دلایلی از زمین و آسمان میاره که اصلا منطقی نیست 

بعد میدونم اگر امروز بگم چشم باورش میشه که هر بار هر چیزی دلش را زد عوض ش کنه البته که فردا دارم میرم مدرسه ش ببینم چی راسته چی دروغ 

مدرسه ش با کلی تحقیق انتخاب شد ولی ……

از طرفی انگار کل هورمون هاش ریخته یه هم امروز با دوستم که کانادا هست تماس داشته اون بهم گفت برم یه جایی خارج از خونه و بهش ز بزنم 

ظاهرا ترس از مردن من داره احتمالا بهش وحی شده من دارم زحمت را کم میکنم 

بعد مثلا یه تایمی از روز میگه تو عیچ کاری نکن غذا میپزه میوه حاضر میکنه و هر کار دیگه 

یه ساعت بعد میگه کی میزاری بینی عمل کنم دلم پرسینگ میخواد 

ای خداااااااا

خدایی چقدر نسل ما بچه های خوبی بودیم مدرسه دولتی انتخاب لباس کلی قانع بودیم خودمون درس میخوندیم میگشتیم دنبال کار 

اصلا نفهمیدیم دوران بلوغ یعنی چه 

هیچکس هم نگران نوسانات خلقی مون نبود 

من یادم پریود های وحشتناکی را داشتم با یه خونه بی در و پیکر که هر دفعه از یه گوشه ایران مهمون چند روزه داشتیم اون موقع هم کسی مستر نداشت ما یه سرویس بهداشتی ته حیاط داشتیم یه دونه مابین ورودی و پله هایی که به اتاق بالا ختم میشد بعد ما باید این ننگ بزرگ را مراقب میبودیم کسی خبردار نشه

آموزش جنسی نداشتیم حداقل من نداشتم اون زمان گناه کبیره بوسیدن میشد مراحل پیشرفته تر را ما جسته گریخته از دهن بقیه میشنیدیم 

ولی خب امان از این نسل 

شاید بخاطر همین کودکی و جوانی نزیسته هست که الان ما پدر مادر ها خیلی چشم دیدن خوشبختی بقیه را توی جمع نداریم حالا میگم چرا 

دنبال پسرم که میرم خیلی از والدین زودتر میان دور هم گپ میزنن 

این وسط یه خانم و آقا یعنی پدر و مادر با هم میان برعکس بقیه که همه تکی میان 

مسیر خیابون را پیاده میان آقا تقریبا پنجاه ساله خانمش یکی دو سال کمتر مثلا از ته خیابون متوجه دو تا آدمی میشید که چشمشون جز همدیگه هیچ کجا را نمیبینه با هیچ کس حساب سلام و احوالپرسی ندارن بچه شون که میاد وقتی خانوم میخواد پسرش را بغل کنه آقا خم میشه سر خانمش را میبوسه بعد سه تایی دست توی دست هم میرن کل این موضوع سه چهار دقیقه بیشتر نیست ولی تو فاصله ای که بچه های بقیه میان من شنونده کلی اظهار نظرم

یکی از مامانا میگه انگار خانوادگی کم دارن

اون یکی میگه خیلی چندش هستن

یکی دیگه مسخره شون میکنه

حتی روزایی که هیچی نمیگن کلی نگاه تمسخرآمیز دارن 

من همیشه تو این سه هفته از خودم پرسیدم چرا هیچکدوم از این مامانا نگفته چقدر خانواده گرم و زیبایی 

چرا چون ماها همیشه دلمون میخواد غم غصه ببینیم اگه همین خانم و آقا دعوا میکردن همه دلشون میسوخت چه بسا داوطلب میشدن برای رفع مشکل 

فردا باید با همین وضعیت برم مدرسه دخترم ببینم داستان اصلی چیه 

رفیقم گفته برم از داروخانه گلوکزامین بگیرم برای مفاصل قبلا هم از اون طرف برام آورده بود حالا فردا برم ببینم اینجا هست یا بهش بگم برام بفرسته

طیبه جانم کجایی یه خبر از خودت بهم بده 

کرج هیچ چیز مثبت نداره جز هوای بهشتی این روزاش

و خرمالوهای کرجی که هیچ کجا نیست


و خدا ساکت تر از آن است که انتظارش را داشتم 

نظرات 14 + ارسال نظر
مرضیه 1403,07,25 ساعت 14:58 http://Fear-hope.blogsky.com

خوندمت خورشید جان.... حتی وقتهایی ک نمیشه کامنت بذارم روزی چند بار سر میزنم و خیلی وقتها صورتت میاد جلوی چشمم، اغلب خیلی حرفها برای گفتن دارم اما نمیدونم چرا تازگی‌ها سعی میکنم کمتر حذف بزنم یا اظهار نظر کنم...
پس در نهایت پرونده دخترک رو گرفتی ، لابد تصمیم درستی بوده...هر چند جزییاتش رو نمیدونم و کمی هم البته راجبش کنجکاوم.
این ترس از دست دادن از همین الان تو بچه های من نسبت به من هست چه برسه دختر شما که بزرگتر هم هست. خودم یک عمر با همین ترس بزرگ شدم و آخرش خواهر عزیزم و پدرم رو از دست دادم. هنوز هم این ترس لعنتی با منه حتی قویتر از گذشته! حتی الان این ترس به از دست دادن جون خودم هم رسیده، میترسم بمیرم و مدام فکر میکنم بعد من بچه هام چی میشند و کی مواظبشونه و مثلا کی جز من می‌تونه حرفهای پسرم رو با اون طرز صحبت بامزه ترجمه کنه یا می‌فهمه شبها چطوری و با چه قلقی خوابش می‌بره. به سامان سپردم اگر روزی خودم نبودم بچه هام رو به خواهرم بده... چون مادر خودم و مادر خودش از عهدش برنمیان ولی کاش تا وقتی بچه هام بهم نیاز مستقیم دارند نمیرم... هرچند زندگیم هم انقدرها شیرین نیست و ولعی برای نگهداشتنش ندارم جز همین نیازی که بچه هام بهم دارند.
تو رو نمیدونم ولی یادم نیست روزی از عمرم سپری شده باشه و هزاران فکر اینطوری به سرم هجوم نیاورده باشند. من تشنه جرعه ای آرامشم ، آرامش فکری...

چقدر باهات حرف دارم مرضیه
چقدر دلم میخواست جز این بود ولی متاسفانه من هم حتی یک روزم بدون این افکار نگذشته
من دو تا فریزر را پر میکنم با تصور اینکه اگه مردم تا دوماه بچه ها همون مارک و همون مدل مثلا پنیر پیتزایی که دوست دارن را بخورن
منم تنها و تنها آرزوم اینه که نمیرم تا اینا مستقل بشن اون موقع به خودکشی هم راضیم
اینا مستقل بشن نه خودم ارزویی دارم نه کسی اونقدر دوستم داره که نگرانش بشم
من از وقتی بابام مرد کاملا در مورد مرگ اطرافیان به پذیرش رسیدم
اره گرفتم
خب با هم همدردیم من چند تا وبلاگ که ثابت میخونم ودی به تو حداقل روزی سه بار سرمیزنم

سلام 1403,07,25 ساعت 11:08

گلوکزامین
دیروز خریدم چهارصد خرده ای
دارو خانه چی گفت کی به شما معرفی کرده گفتم از اینترنت گرفتم
خیلی تعریف کرد گفت بالای چهل سال حتما باید استفاده کند
البته سن من هنوز به چهل دوم نرسیده
نوه ی من هم از مدرسه اش ناراحت است میگه خیلی سخت می گیرند
البته تا سال شش ام در دولتی تحصیل می کرد
پست قبلی برای کامنت گذاشتن قاطی است

خدا حفظتون کنه
امیدوارم سلامت باشید با عمر باعزت
کاش مشکل ما هم سخت گیری بود

شیرین 1403,07,25 ساعت 09:06

خورشید جان بخاطر آرامش دخترگلتون مدرسه عوض میکنین
یا بنظرخودتون هم مشکل انقدرحادبود
وقتی گفتین با کلی تحقیق اون مدرسه ثبت نام کردین نگران شدم
تحقیق شدش اینه بقیه مدارس چه خبره
کاش اگرصلاح میدونین مشکل اون مدرسه رو بگین
بخاطر دخترم میپرسم نمیخوام این بلا سرمنم بیاد
امیدوارم مدرسه جدید روزها وخاطره های خوبی وآینده روشنی برای دخترگلتون بسازه

نخیر مشکل غیر قابل حل بود و حاد
بله خیلی تحقیق کردم خیلی
کلی خروجی کنکور داشت
متاسفانه نمیتونم
ممنونم عزیزم
ایشالا برای دخترگلتون خیر باشه
ولی اولا پای دردودل ش بشینیدخ
دوما فرم هایی که میدن امضا کنید موقع ثبت نام کامل بخونید
مرتب حداقل هفته ای یکبار به مدرسه سر بزنید

ثریا 1403,07,25 ساعت 06:30

پست بالایی را خواندم واقعا فساد همه جا غوغا می کنه حتی مدارس خاص و این فساد به شکل های مختلف مالی جنسی و ... هست حالا چه بین بچه ها چه معلم ها چه مسولان مدارس چه مسولان و بچه ها احساس می کنم مشکل شما اون مدرسه از جنس فساد جنسی مسول یا معلم با بچه ها بوده که به نظرم کار درستی کردی روان بچه مهم تر از درس بچه هست ضمن اینکه سال بعد می تونی باز مدرسه خوبی انتخاب کنی
من دلم برای نسل جدید می سوزه ماها بهتر زندگی کردیم هر چند خودم که گاهی میگم مثل نسل جدید امکاناتمون کم بود اما به نظرم آرامش بیشتری داشتیم هر چند خیلی از آلام روحیمون خودم را میگم مربوط به همان دوران روابط سمی والدین در مورد من مادرم باهامون بود که هنوزم ادامه داره
بده بگم من حسودیم شد به اون والدین هم مدرسه ای پسرت واقعا همینطوره در مورد خودم بازم بخاطر همون روابط سمی والدین و بعدها بی مهری ها که دیدم نشد اینجوری چه تو جمع چه خصوصی دوست داشتنم را بیان کنم می دونم غلط هم هست البته متقابل بوده
خرمالوی کرج دلم خواست یک درخت جلوی خونه جاریم هست از اون بزرگا بعد هر سال برادر شوهرم براشون می چینه چند جعبه بهشون می دهند که یک جعبه اش برای ما ارسال میشه

خرمالو توش جونت
اره خرمالو کرج خوشمزه س
متاسفانه من هم اوی ابراز علاقه کلامی ضعیفنا
و خب اینا را ادم از والدین ش اموزش میبینه
قبول دارم ما شادی بیشتری داشتیم
هر کجا تاکید میکنم هر کجا که بری یه سری مشکلات داره
نه اصلا و ابدا بحث مسائل جنسی نبود

سوگند 1403,07,25 ساعت 05:21 http://Zahcheragh@gmail.com

دخترا خیلی وقته که خیلی زود می خوان همه چی رو تجربه کن ، من در مقام خاله و عمه بعد از چهارده سالگی موافق بودم تو تجربه اصلاح و کمی رنگ مو و آرایش و ... ولی هیچوقت با تتو برای پسرم موافق نشدم و خوب خودش هم خیلی پیگیر نشد و خدا رو شکر که الان هم دیگه خودش نمی خواد .. شایدم چون حس والد کنترل گر داشتم اگه دخترم داشتم یه جور دیگه واکتش داشتم ...‌ چون ندارم نمی دونم .
ولی واقعا معیارای الان با نسل ما خیلی فرق می کنه و نسل الان خیلی هوشمندتر و حق طلب تر شدن ، خوبه که می تونن خواسته هاشون رو بخوان ...
گلوکزامین عالیه ، پاچه و عصاره قلم و اگه بتونی بخوری سوپ پای مرغ غضروف ساز طبیعی ان

من با رنگ مو موافق نیستم شاید چون خودم اصلا اهل رنگ مو نبودم
بله حسابی بلدن حق شون را بخوان
من تتو دوست دارم الان همه اهل تتو هستن من بجه بودم یادمه درستای بابام روی دستشون خالکوبی بود از همون موقع خوشم میومد
اره خیلی خوبه

مریم 1403,07,24 ساعت 20:59 http://Marmaraneh.blogsky.com

خورشید نمیدونم لهجه داری یانه، ولی من دوست دارم این پستت را با لهجه بخونم، به خصوص اون قسمت غذایی اول را)کن عاشق لهجه اصفهانم ).
برای من دوران بلوغ ترسناکترین دوره زندگیه، اینقدر تو این دوره اذیت شدم، اینقدر چالش داشتم با خانواده، هنوز بعد از این همه سال، از یادآوریش آزار میبینم، خوشحالم که دخترک تو را داره.
باورت میشه من چندسال هست دلم‌تتو روی،شانه میخواد، وقت نکردم برم؟

خب اصلا بیا با هم بریم بزنیم
البته که نمیای تو اونقدر مارکو هستی که خانواده خودت یه زور میبینن
من خیلی باهاش راه میارم اونقدر که مشاور بهم انتقاد میکنه در مورد بچه هام همش میخوام صد باشم شاید بخاطر کمبودهای خودم هست
مریم این لهجه من داستان داره اولا که من خدای لهجه م تو هر کجایی که بگی من میتونم حرف بزنم
ولی لهجه اصفهانی فقط و فقط یه دوست اصفهانی دارم که در واقع دست چپ و راستم هست هر کاری داشته باشم تو اصفهان من با این هفته ای دو سه بار تماس دارم غیر ممکن من باهاش صحبت کنم و تا دو ساعت بعد بتونم برگردم به تنظیمات یعنی تمام اطرافیانم وقتی بعد از تماس با این باهام صحبت میکنن فورا میگن داشتی با نسرین حرف میزدی

Hamid 1403,07,24 ساعت 18:41

درود بر شما
راستی چرا اینقدر که ذهنمون ناملایمات دیگران را می پذیره تمایلی به پذیرش وابستگی ها نیست ؟
شاید چون همزاد پنداری می کنیم و یا شاید آنقدر وابستگی های غیر واقعی که به این سمت رفتیم
امیدوارم شما و دخترتون بهترین انطباق را با شرایط پیدا کنید

ناملایمات دیگران در واقع برای ما قابل درک تر میشه چون خودمون زندگی شادی نداریم بنابر این در کنار اینکه ناراحت میشیم ته دلمون قرص میشه که ما تنها بدبخت عالم نیستیم
وابستگی را تمایل داریم ولی یه ترس مون بیشتر از وابستگی بها میدیم
ممنون از شما

elhaaam 1403,07,24 ساعت 17:36

salaaam khorshide ghashangam hamishe enghad zod zod bia
che jaleb mige beram madrese dolati
khoda nakone azizam
aslan tu zehnemon jorat nadashim darbare in chiza harf ham bezanim
azizam khoshishon mostadam

سلام عزیزم به روی چشمم
فعلا که رفت مجدد
دقیقا
فدات

سلام خورشید جان
ما کلا نسل مظلوم و بی پناهی بودیم
یه دوستی دارم اونم مثل من دانشگاه تدریس می کنه.
می گفت ما هم از استادامون در زمان دانشجویی خوردیم هم از دانشجوهامون در زمان استادیمون
می گفت ما نسلی هستیم که هم از مادرشوهر خوردیم و هم در آینده از عروس خواهیم خورد کلا فقط یاد گرفتیم گذشت و چشم پوشی کنیم و دیگران سرمون سوار میشن
در مورد اون خانم و آقای عاشق، راستش چون تو فرهنگ ایران این حرکت در ملا عام زیاد رایج و معمول نیست ، من تا حالا افرادی که این مدل ابراز عشق می کنن رو معمولا دیدم نهایتا زندگیاشون نرمال نیست
البته زیادم ازشون ندیدم ولی اونایی که جلوی دیگران میخوان بگم ما خیلی عاشقیم بعد چند وقت معلوم شده زیادم اونجوری نبوده و فیلم بوده قاطی حرکاتشون. نمونه اش نوه عمه ام که طلاق گرفت دو سه سال پیش
تو سلبریتی ها هم یادمه فرزاد حسنی نسبت به‌آزاده نامداری این مدلی رفتار می کرد. آخرش جدا شدن
منظورم اینه که زیادم نمیشه قضاوت کنی که خوشبختن ممکنه باشن یا نباشن
ان شاالله که خوشبخت باشن و تعداد افراد خوشبخت تو این کشور بیشتر و بیشتر بشه

سلام عزیزم
بله خیلی خیلی قبول دارم حرفات را
در مورد این موضوع اره شاید یه عده نمایشی باشه ولی مثلا یکی از همکاران همسرم میون یه جمع صددرصد رسمی و همکاری هم عادت به این مدل رفتارها داره البته که یه جاهایی اینقدر رسمی و همه غریبه ن که خود من واقعا از حرکت ش بدم میاد
مثلا پدرم که فوت کرد چهار تا همکار با خانوم هاشون اومدن منزل ما هیچکدوم هم با اون یکی صمیمیت خاصی نداریم فکر کن تو این فضای رسمی کلی از این حرکات از خودش نشون داد
بله امیدوارم همه خوشبخت باشن

سلام عزیزم
خوبی؟
اگه دوست داشتی خوشحال مشم رمزتو داشته باشم.

سلام
ممنون
رمزی نمینویسم فعلا

مژگان 1403,07,24 ساعت 13:09

بانوجان وقت خوش.
چقدر سخته وقتی فرزند تصمیم اشتباهی میگیره و اصرار به انجامش میکنه وهرنوع دلیل و منطقی رو هم رد میکنه. برای تمام بچه ها عاقبت بخیر آرزو میکنم.
ولی در مورد تصمیمات خوشگلاسیون کااااملا حق داره گل دختر.منهم گرفتار همین موجهای سینوسی قرطی بازی هستم. هر دو روز یکبار لباسهای سرکار رفتنم رو عوض میکنم.رنگ لاک.شال.کفش.کیف.دلم عمل بینی میخواد که واقعا هم لازمش دارم ولی جراتش رو ندارم و خانواده هم موافق نیستند.عاااشق تتو هستم ودر این سن و سال رفتم دوتا تتوی خوشگل زدم روی مچ و کنار ساق پا. اصلا نترسید بانوجان.نه درد داره و نه ناراحتی. تنهایی رفتم انجامش دادم.البته کسی رو هم ندارم که همراهم باشه نه خواهر نه دختر نه مادر پابه راه . بهرحال برای ادامه نیاز به انگیزه داریم. مخصوصا در میانسالی. انگیزه هاتون فراوان بانوجان

سلام عزیزم
اولا که من را خواهر خودتون بدونید
بعد هم اینقدر من شارژ شدم با کامنت شما که اولین هفته ای که درد مفاصل آروم بگیره حتما میرم میزنم
البته اینبار تماما حق با دخترم بود منتها متاسفانه منظورش را درست نرسوند

الف. پلف 1403,07,24 ساعت 11:47

سلام، در مورد اون مادر و پدر اینکه با هم میان که عادیه ، اگه بچه رو هم می بوسن عادیه ولی اینکه با یه میزانسنی در حالیکه مادر بچه رو می بوسه پدر خم میشه سر مادر رو می بوسه ، من به عنوان یه شنونده و نه بیننده به نظرم اگزجره میاد در نتیجه حتی اگه در موردش حرف نزنم ( اینو همگی باید تمرین کنیم)به چشمم میاد! میخوام بگم چون اغراق شده است جلب توجه می کنه.

سلام
نظرتون محترم
ولی از نظر من که از نزدیک میبینم اغراقی در کارشون نیست

لیلا 1403,07,24 ساعت 11:26

در تایید حرفهای تو در مورد عدم انحصار رابطه عاشقانه در مکان خاص بگم که من ی آشنایی داشتم که البته ده سالی بزرگتر بود .این خانم همسرش درگیر دیابت شدید بود و بالطبع قسمت خاص بدنش تعطیل .حتی این آقا برای کنترل دیابتش روی آورده بود به مواد مخدر و این موضوع شده بود گوزبالاگوز .
ولی آنچنان که تعریف می‌کرد این دو چنان روابط گرم عاطفی داشتند که این کمبود هیچ‌وقت نتونست سایه بندازه روی سیراب کردن همدیگه از عشق ومحبت .حس میکنم گیر دادنمون به صرفِ تختخواب به خاطر اینه که رابطه عاطفی خرابه .و این قسمت غریزی اصل ماجرا نیست.
متاسفانه مردهای دهه ۵۰ و شاید قبلش درک و آگاهی کمتر نسبت به نیازهای زنونه دارند.زنی که قرار نباشه زنانگی در کنار شوهرش داشته باشه به مرور خسته و فرسوده میشه .
...
عزیزم اگر دکتر خوب برای لگن خواستی بهم بگو.مادر من ساییدگی لگن داشت و تعویض مفصل شده .الان سالها از روش میگذره و شکرخدا عالیه .

دکتر خوب زیاد رفتن منتها میگن چون مفصل بعد از ده سال احتمال تعویض ش هست الان باهاش مدارا کن توی سن بالاتر جراحی کن
خوب بودم گاه گاه درد میکرد الان شدید شده احتمالا با استراحت بهتر بشم
مابقی جواب هات بمونه یه وبلاگ مثبت هجده بزنم اونجا دور هم

لیلا 1403,07,23 ساعت 22:58

وااا...
تو ی پستت هم یادمه تو شرق بودی و من در جستجویت غرب رو میجستم.
نمیدونستم درد مفصل‌ات این حد جدیه خشگلم .امیدوارم زودتر خوب بشی.
...
خورشید دایی من به طور ناگهانی فوت کردند و من از اونموقع اضطراب مرگ مادرم رو دارم.شاید این اتفاق بعد فوت پدربزرگ افتاده براش .و باریکلا که مادر با تدبیری هستی که براش مشاور گرفتی و امیدوارم چالش‌اش با مدرسه ختم به خیر بشه .چون مدرسه دولتی افتضاحه. هیچکی درس نمیخونه .
به نظرم قرتی‌بازی تا حدی براش طبیعیه .اصلا دختره و تمایل اش به قرتی بودن.بهش بگو هجده سالگی که رشد مغزی کامل شد حتما اگر خواستی میریم جراحی میکنیم .
من چهره‌ات رو ندیدم ولی حس میکنم زن زیبایی باشی و قطعا دختر زیبایی هم داری .ولی دختره دیگه همیشه دوست داره جلب‌توجه کنه .
...
ولی خورشید خدایی این حرکت مامان باباهه یکم مضحکه به خصوص برای ماها که یاد گرفتیم احساساتمون رو تو جمع نشون ندیم.
ولی دیدگاهت رو دوست داشتم و واقعا راست میگی .چشممون عادت نداره به این صحنه‌ها.
...
عه پس تارعنکبوت و این صوبتا.

مراقب خودت باش لطفا عزیزم .حال دلت برای من مهمه .
اون گلوکزامین هم غضروف‌سازه و موقتا تاثیر داره .

آهان..چه خونه باحاله داشتید. دوست دارم شلوغی اقوام و دورهمی کمااینکه حس میکنم تو اونقدرها حال نمیکردی

از پایین به بالا جواب بدم اشکالی نداره آیااااا
بازم اشتباه فهمیدی عشقم من یه دلقک به تمام معنا بود با پسر و دختر دور هم جمع میشدیم و کر کر خنده
ولی خب زیاد از من کار کشیده میشد خودمم پیش فعال بودم ولی یه وقتایی بعضی مهمون هامون را دوست نداشتم
اره ولی بهتر از هیچی هست
حال دل من یه گره کوره هیچوقت خوب واقعی نخواهد شد
بلللللللللله جه جورررر
کلا تیپ لباس پوشیدن شون هم متفاوت هست
آخه همه احساسات که منحصر به اتاق خواب نیست
حسووووود

اره این یه بار هم چند روز پیش به خودم گفت دلم میخواد شده یک روز هم زودتر از تو بمیرم
شاید
این نسل برای ریسک مستعد هستن حالا خواه عمل بینی یا هر چیزی
مثلا من لیلا سالهاست دلم میخواد روی کتف م تتو بزنم حتی گشتم آدم واردش را هم پیدا کردم ولی دریغ از جرات
البته که گاهی هم شرق و غرب نیستی اونقدر دقیق میفهمی که من دلم میخواد یه چیزی بهت بگم
بله متاسفانه من پنج سال ساییدگی لگن دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد