این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از خود عالمی بخواه از عالمی هیچ…..

دیشب ساعت دو خوابیدم ساعت پنج هم بیدار شدم از صبح بی جون بیخوابی دیشبم ولی تا بچه ها نخوابن نمیتونم با خیال راحت بخوابم 

شام هم ندارم دارما ولی دلم میخواد الان میخوش بودم اصلا اونجا هم نبودم 

مثلا اصفهان بودم یه ظرف بزرگ الویه مصطفی برای من بود ولی الان هیچکدوم نیست غذای خودمم دلم نمیخواد 

آهان یه غذائی هست مشهد اونم اگه بود خیلی خوب بود 

ای بابا 

برم از روزگار بگم دختر نوجوانم غوغا کرده دو روزه پیله کرده پرونده من را بگیر بیر مدرسه دولتی فکر کنید تا الان یک روز دولتی نبوده 

حالا میپرسی دلیلت چیه خدا شاهده دلایلی از زمین و آسمان میاره که اصلا منطقی نیست 

بعد میدونم اگر امروز بگم چشم باورش میشه که هر بار هر چیزی دلش را زد عوض ش کنه البته که فردا دارم میرم مدرسه ش ببینم چی راسته چی دروغ 

مدرسه ش با کلی تحقیق انتخاب شد ولی ……

از طرفی انگار کل هورمون هاش ریخته یه هم امروز با دوستم که کانادا هست تماس داشته اون بهم گفت برم یه جایی خارج از خونه و بهش ز بزنم 

ظاهرا ترس از مردن من داره احتمالا بهش وحی شده من دارم زحمت را کم میکنم 

بعد مثلا یه تایمی از روز میگه تو عیچ کاری نکن غذا میپزه میوه حاضر میکنه و هر کار دیگه 

یه ساعت بعد میگه کی میزاری بینی عمل کنم دلم پرسینگ میخواد 

ای خداااااااا

خدایی چقدر نسل ما بچه های خوبی بودیم مدرسه دولتی انتخاب لباس کلی قانع بودیم خودمون درس میخوندیم میگشتیم دنبال کار 

اصلا نفهمیدیم دوران بلوغ یعنی چه 

هیچکس هم نگران نوسانات خلقی مون نبود 

من یادم پریود های وحشتناکی را داشتم با یه خونه بی در و پیکر که هر دفعه از یه گوشه ایران مهمون چند روزه داشتیم اون موقع هم کسی مستر نداشت ما یه سرویس بهداشتی ته حیاط داشتیم یه دونه مابین ورودی و پله هایی که به اتاق بالا ختم میشد بعد ما باید این ننگ بزرگ را مراقب میبودیم کسی خبردار نشه

آموزش جنسی نداشتیم حداقل من نداشتم اون زمان گناه کبیره بوسیدن میشد مراحل پیشرفته تر را ما جسته گریخته از دهن بقیه میشنیدیم 

ولی خب امان از این نسل 

شاید بخاطر همین کودکی و جوانی نزیسته هست که الان ما پدر مادر ها خیلی چشم دیدن خوشبختی بقیه را توی جمع نداریم حالا میگم چرا 

دنبال پسرم که میرم خیلی از والدین زودتر میان دور هم گپ میزنن 

این وسط یه خانم و آقا یعنی پدر و مادر با هم میان برعکس بقیه که همه تکی میان 

مسیر خیابون را پیاده میان آقا تقریبا پنجاه ساله خانمش یکی دو سال کمتر مثلا از ته خیابون متوجه دو تا آدمی میشید که چشمشون جز همدیگه هیچ کجا را نمیبینه با هیچ کس حساب سلام و احوالپرسی ندارن بچه شون که میاد وقتی خانوم میخواد پسرش را بغل کنه آقا خم میشه سر خانمش را میبوسه بعد سه تایی دست توی دست هم میرن کل این موضوع سه چهار دقیقه بیشتر نیست ولی تو فاصله ای که بچه های بقیه میان من شنونده کلی اظهار نظرم

یکی از مامانا میگه انگار خانوادگی کم دارن

اون یکی میگه خیلی چندش هستن

یکی دیگه مسخره شون میکنه

حتی روزایی که هیچی نمیگن کلی نگاه تمسخرآمیز دارن 

من همیشه تو این سه هفته از خودم پرسیدم چرا هیچکدوم از این مامانا نگفته چقدر خانواده گرم و زیبایی 

چرا چون ماها همیشه دلمون میخواد غم غصه ببینیم اگه همین خانم و آقا دعوا میکردن همه دلشون میسوخت چه بسا داوطلب میشدن برای رفع مشکل 

فردا باید با همین وضعیت برم مدرسه دخترم ببینم داستان اصلی چیه 

رفیقم گفته برم از داروخانه گلوکزامین بگیرم برای مفاصل قبلا هم از اون طرف برام آورده بود حالا فردا برم ببینم اینجا هست یا بهش بگم برام بفرسته

طیبه جانم کجایی یه خبر از خودت بهم بده 

کرج هیچ چیز مثبت نداره جز هوای بهشتی این روزاش

و خرمالوهای کرجی که هیچ کجا نیست


و خدا ساکت تر از آن است که انتظارش را داشتم 

تو دوری ،دیر می آیی ،و هرگز نمیگویی دوستت دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برای تو مینویسم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.