رزصورتی

سلام 

خسته از یه دونات پزون حسابی اومدم پست بزارم پسرک امروز امتحان ریاضی ش را عالی داد بابت جایزه ش بساط دونات به راه انداختیم 

با کمک صددرصد خودش یه عالمه دونات شد .یه سری را سس شکلات زدیم یه سری را سس توت فرنگی یه تعدادی هم پودر قند تنها ،

چون خودش درست کرده بود حسابی ذوق کرد بابت مزه ش 

کپل هم کله گنجشکی خواست شما چی بهش میگید که درست کردم برای ناهارشون 

این وسط یه عالمه توت سفید و زردآلو بی خبر رسید که باید میشستم و ضدعفونی میکردم بعد فک کن توت سفید را بخوای ضدعفونی کنی

گاهی اونقدر کار خونه و مسئولیت بچه ها و خرید بیرون بهم فشار میاره امروز داشتم میگفتم کاش میشد من یه آسایشگاه میرفتم یه هفته میموندم بدون هیچ مسئولیت و دغدغه ای

چرا خبرهای بد اینقدر زود میرسند؟؟

یه عالمه کلاس تو لیست بچه هاست کاش حضوری شرایط ش مهیا بشه



کلاب هاوس را نصب کردم اینقدر حس خوبی ازش میگیرم بهتون توصیه ش می کنم

چقدررررررر برای حرف زدن با آدمهای نزدیک زندگیتون راحت هستید

مثل همسر یا خونواده درجه یک 

ترجیح تون چیه بنظرتون بهتره آدم همه حرفاش را با خانواده و نزدیکانش بزنه یا دوستای صمیمی 

من یه وقتی مثلا میتونستم شصت درصد از حرفام را به خواهرم بگم بعدها به دوستام یه وقتی همین جا یادمه روزایی بود که دوتا پست میزاشتم 

حتی مکالمات طولانی با دوستای وبلاگی و غیره داشتم 

الان ولی همه چی تعقیر کرده نه یذره ووووووو

خیلی زیاد 

من گاهی ساعت ها با یه نفر صحبت می کنم بالطبع بابت کرونا اکثرا تلفنی 

وقتی مکالمه تموم میشه میبینم تموم مدت طرف مقابلم واقعا داشته با من دردودل میکرده خائن داستان منم 

دردودل که نکردم هیچ یه کلمه حرف بدردبخور نزدم و این خیلی بده خیلی بده که دائم نقش بازی کنی خیلی بده حتی یه نفر نباشه توی دنیا که توبتونی باهاش خود واقعی ت باشی همه ما آدما نیاز داریم با یه نفر راحت باشیم 

راحت ترین لباسمون را بپوشیم ریلکس ترین حالت ممکنه بشینیم روبروش و بدون ملاحظه دادبزنیم بغض کنیم بخندیم 

و این نه اینکه فقط مربوط به من باشه خیلی از ما آدما دیگه یادمون رفته خود اصلی مون را حتی توی خواب هم داریم نقش بازی می کنیم

خب این پست را بعدازظهر شروع کردم به نوشتن یه سری کار بیرون پیش اومد تا برگردم و شام بدم بچه ها بخوابن و جمع و جور کردم شد نصف شب 

الان هم اینقدر توی ترافیک رانندگی کردم کار خونه ووووو خرید مزخرف هایپر استار که گیج گیجم 

فقط یه چیزی بگم و برم از هایپر که برگشتم یادم افتاد باید برم داروخونه سه تا داروخونه رفتم اسپری تنفسی من را نداشت چهارمی ۱۲۵را داشت که بدرد من نمیخورد پشت چراغ قرمز داشتم به خودم و کل داروخونه های کرج فحش میدادم که دیدم یه پسر تقریبا چهارده ساله گفت آبجی این دسته آخر را بخر من برم خونه یه دسته رز صورتی که تازه هم نبود 

آبجی ش که حساب نمیشدم دقیقا جای مامانش بودم اون قیمت گفت منم خوی نفهم بودنم بهم غلبه کرده بود اصرار که گرون میدی چراغ سبز شد گفت بیا اصلا پول نده گفتم نمیخوام

اومدم پارکینگ سبد خرید مجتمع را آوردم وسیله ها را خالی کردم رفتم ببینم داخل ماشین چیزی نیست یهو چشمم خورد به دسته گل 

نگو همون لحظه که گفته مال تو گل را انداخته داخل ماشین 

لازمه بگم به شدت حالم افتضاح 

باورتون نمیشه هر کیسه خریدی که خالی کردم به خودم گفتم پول اون بچه یک صدم اینها نیست 

نمیدونم واقعا فرداشب برم پیداش میکنم یا نه متاسفانه حتی به خودم زحمت ندادم درست نگاهش کنم 

صبح شد برم بخوابم که فردا یه سردرد حسابی منتظرمه 

دیدید وبم برگشت

دمش گرم اونی که درستش کرد دوسش دارم

درپناه حق



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.