و جای خالی تو زیباترین حاضران است

خب من خوبم چرا خوبم شاید چون خیلی خیلی به کم قانع م برای خوب بودن و این خوب بودن را مدیون دوستی هستم که اگر چه نمیتونه تلخی روزگار را شیرین کنه ولی میتونه صبوری را بیشتر بهم دیکته کنه

دیشب مهمانی بودم جدیدا میشه از مهمانی رفتن من سریال چند قسمتی ساخت 

از صبح هم سر پا 

با پسرک بستنی توت فرنگی درست کردیم البته اون درست کرد و من به دنبالش شستم و جمع کردم 

ناهار خوراک مرغ و سبزیجات گذاشتم توی فر جدیدا از روغن فراری م شرایط جور بشه حتما یه سرخ کن بدون روغن میگیرم 

یه هندونه بزرگ قاچ خورد و رفت با سلفون توی یخچال 

ظرف های حبوبات شارژ شد و گل های تراس را آب دادم 

یه خرید کوچولو داشتم که شد سه تا کیسه خرید 

یه کوه لباس اتو کردم یه ساک لباس هم موند ببرم اتوشویی 

میخوام برم مشهد برای چهل و هشت ساعت هر کی میاد اعلام کنه 

چرا میخوام برم چون تنها نقطه دنیاست که فارغ از بحث مذهبی و نگاه تعصب گرایانه دوسش دارم و به شدت آرامش میگیرم 

و خب این روزا انبار باروتم 

امشب که مطرح کردم بچه ها میگفتن چرا دو روز برو یه هفته بمون با کلی ذوق 

و من چقدر خوشحال شدم که بچه های وابسته بار نیومدن

تازه حساب کنید تو اوج امتحانات هستیم 

تولد پسرک هم در پیش هست و به پیشنهاد خودش میخواد با چند نفر از دوستاش برن بیرون غذا بخورن و تمام 

البته که پسر من عاشق پس انداز کردن و خواسته به جای هرینه تولد و مهمون بازی نقدی بریزیم به حسابش 

زینب جان من از شما بیخبرم نخواستم با تلفن مزاحمت بشم امیدوارم خوب باشی دختر جان 

بعضی شبا دخترم میاد پیش من میخوابه مثل امشب  اول خواسته های رنگارنگ شروع میشه تا میرسه به معلم هاش که کار خدا حتی یک نفرشون هم خوب نیست 

بعد میرسه به سوال راجع به اینکه مامان دوست پسر چند تا داشتی 

عاشق کی بودی 

مامان عشق خوبه یا بد 

مامان چند سالگی ابرو هات را تمیز کردی 

مامان از اول همین طوری ساده بودی 

ووووووووووووو

ساده نبودم اون زمان‌بهترین لباس و ارایشگاه و عطر مال من بود 

الان هم ساده نیستم اینقدر پلنگ زیاد شده معمولی بودن توی ذوق میزنه 

دیروز یه آشنا قدیمی رفت فرنگ پیش خانواده ش 

برام پیامک زده اسمم را با پسوند خانم و گفته خواستم حلالم کنی من احتمال برگشتنم به ایران صفره 

نمیدونم چرا دلم خواست براش بنویسم لبیک

آدم حسابی اولا مجبورت که نکردن اصلا برو بیخبر 

حالا حس میکنی به حرمت فامیلی باید خداحافظی کنی چرا زنگ نمیزنی میترسی پات بلغزه با شنیدن صدای زمخت من 

پیامک میدی حالا چرا حلالت کنم 

براش نوشتم سفرت بیخطر فلانی جان ممنون که یادم بودی 

بعد داشتم خیر سرم حاضر میشدم برم مهمونی ذهنم پرکشید به یه عالمه رفت و آمد و مهمونی و صمیمیت با این آدم 

انگار یکی دو تا قطره اشک هم ریختم نه برای این آدم 

برای خودم که کاش منم میتونستم مثل بقیه رنگ عوض کنم بشم یه آدم دیگه 

اهان صبح بهشت سکینه هم رفتم واجب بود جنگی رفتم و اومدم در حد یه فاتحه 

بالا سر اونجایی که مرحوم را خاک کرده بودن درخت توت بود یه دختر پنج شیش ساله دست مامانش را میکشید میگفت توت بده مامانش میگفت این غذای مرده هاس از مغازه برات میخرم 

کی میدونه منی که دارم مینویسم یا شما که داری میخونی کدوممون فردا قراره بریم زیر یه درخت توت و دیگه بیدار نشیم 

ولی خدایی من دلم نمیخواد غذام توت باشه 

بزارید چاووشی برام بخونه خودم هم که سیرم ولی به ملت 

ته چین مرغ بدید با خورشت ماست 

فاتحه هم نمیخوام اگر به بچه هام دسترسی دارید گاهی محکم بغلشون کنید که سرمای بیکسی نره توی جونشون 

آخخخخخ که این سرمای بیکسی مثل درد بی درمون میمونه خیلی خیلی بده 

با هیچی هم گرمت نمیشه 

بگذریم 

نگذریم چه کنیم 


هوا دیوونه س اگه کسی اینجا اهل کرج باشه میفهمه چی میگم 

روزا گرم باید کولر بزنی 

خود من دقیقا روزی دوبار میرم زیر دوش 

شب که میشه میلرزی مثل الان من 

ولی خب اینم بگم و برم رفتم سه تا کت تابستونی کوتاه خریدم 

با سه تا شلوار خنک و گشاد 

این یعنی که تا آخر تابستون من همینم که هستم 

یه ماتیک صورتی هم خریدم خیلی صورتی 

بعد خودم سبزه 

میشه ترکیب ضدافتاب و ماتیک صورتی و پوست سبزه و موی دراز مشکی 

حتما میشم مثل دلقک 

ولی نمیدونید خودم چقدر کیف میکنم از دیدن خودم 

بقیه حال نمیکنن به .. .

کامنت های پست قبل مونده فردا تایید میکنم 

قربون شکل ماهتون برم هر پست بعد از چهار پنج روز رمزی میشه خیلی گفتم باز هم میپرسید 

اصلا گوش دادید ؟من یه خواب خوب دیدم …………




اینقدر همه چیز درهمه که واقعا نمیدونم باید چیکار کنم 

دیروز دو ساعت تمام مثل یه وحشی داشتم داد میزدم 

درس نمیخونن میشینن پای درس ولی عملا نه دخترم مثل یه کلاس دهم درس میخونه و نه پسرم 

برنامه امتحانی شون را دادن و عین خیالشون نیست 

گرفتارم 

اوضاع جسمی م میشه گفت افتضاح

از پریود های عجیب و غریب و سنگین گرفته تا دردی که از کمر شروع میشه میرسه کف پاهام 

قفسه سینه م سنگین یه بار از معده س یه بار از ریه 

و اشکی که این روزا بابت هر چیزی با دلیل و بی دلیل سرازیر میشه 

غذا پختن شده یه کابوس گنده انگار یه نفر داره بهم زور میگه 

عملا اوضاع بچه ها از دستم خارج شده اصلا و ابدا راضی نیستم 

به حرف من همون لحظه که فریاد میزنم گوش میدن باباشون هم که مجدد درگیر مشکلات یکی از نزدیکانش شده و عملا توی خونه شاید پنج تا کلمه حرف رد و بدل نمیشه 

تو این اوضاع نمیتونم از بچه ها بهش بگم چون فقط بدتر میشه شرایط 

چرا اینقدر فروردین و اردیبهشت طولانی ومزخرف شد 

پستم سراسر انرژی منفی بود 

ولی یه جوری خسته م یه جوری سردرگمم که جز اینجا جایی نبود برای حرف زدن 

دل خوش سیری چند

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.